پاسخ “خدا” به نامه عفت مرعشی همسر ؛ هاشمی رفسنجانی

بانو عفت مرعشی؛

نامه شما به الله بدلیل ناآشنائی ایشان با زبان پارسیان، به آدرس یزدان ایرانیان فرستاده شده است. قبل از پاسخ به شما توصیه می شود که نامه هایتان از طریق چاه چمکران و یا خانه الله در مکه و به زبان عربی ارسال گردد.

شما گرچه شهروند ایرانی هستید ولی هیچ قرابتی با مردم، تاریخ، آئین و فرهنگ ایران ندارید. شما برای مصرف دینی می توانید هر راه صواب و ناصواب را برگزنید ولی در گفتگو با خدائی که با تاریخ شما و خانواده تان آشناست، دست از فریبکاری بردارید و کوشش کنید که خودتان باشید.

نامه شما بعنوان عنوان مادر «همه ی بچه های این آب و خاک»  با تاخیر 33 سال دریافت شد. چراکه بچه های این آب و خاک 33 سال است زیر شلاق، شکنجه، تیغ و گلوله اسلامگرایان نابود می شوند و اتفاقن همسر شما نقش جنایتکارانه ای در برپائی، حفظ و تداوم نظام سلطه، شکنجه و اعدام داشته است.

یزدان ایران و ایرانیان بخوبی آگاه می باشد که اهداف شما و همسرتان هیچگونه قرابتی با منافع ایران و ایرانیان نداشته و ندارد و زندان و شکنجه همسر شما در دوران ستم شاهی، از خاستگاه منافع قشر انگل صفت روحانیت و سلطه بربرمنشانه اسلام در ایران بوده است.

از شما تمنا می شود که خود را بعنوان مادر «همه ی بچه های این آب و خاک»  معرفی نکنید؛ زیرا این دروغپردازی ها مایع ننگ فرزندان این آب و خاک خواهد شد و همچنین با این شایعات، گناهانتان غیرقابل بخشش می گردد.

یزدان ایران در همدردی با شما بعنوان یک انسان و یک مادر، شما را به پشت کردن به جنایتکارانی جون همسرتان دعوت کرده و مبارزه برای ایرانی آزاد، دمکراتیک، سکولار و سوسیال و رفع ننگ سلطه رژیم اسلامی بر ایران دعوت می کند.

در پایان تردیدی نداشته باشید که همه دست اندرکاران استبداد و دیکتاتوری در ایران، ازجمله آمران و عاملان سرکوب ها و جنایات 33 ساله در دادگاههای عادلانه محاکمه خواهند شد.

بامید دیدار شما در دادگاه محاکمه خامنه ای، رفسنجانی و سایر اوباشان حاکم بر ایرانزمین!

14.10.2012

—————————————

:متن نامه عفت مرعشی

مهدی و فائزه عزیزم! همان طور که پدرتان انتخابات سال ۸۴ را به خدا واگذار کرد، من نیز می خواهم از این پس برای خدای خود نامه بنویسم و درد و دل کنم.

گاهی با خود می گویم تو که بیش از ده سال زندان و شکنجه آقای هاشمی را در زمان طاغوت تحمل کردی، چطور چند روز زندانی شدن فرزندانت را تاب نمی آوری؟

تو که آنهمه سختی و بلا کشیدی و بچه ها را در خردسالی و در روزگار درماندگی با آن همه درد و رنج آشنا کردی، چرا در بزرگسالی نمی خواهی آنها طعم محنت را بچشند؟

ندایی از درون به من نهیب می زند که آقای هاشمی در راه آرمانش و برای سرنگونی ستم و حاکمیت اسلام آن همه زجر کشید و ما هم به دنبال او. اما در روزگار حاکمیت اسلام، حتی احساس ستم هم تحمل ناپذیر است. وانگهی مهدی پاره تن و جگر گوشه من است. باور کنید من یک مادرم، با دریایی از عاطفه که تا واپسین لحظات عمرش چیزی از آن کم نمی شود حتی اگر فرزندانش چند دهه از عمر خود را پشت سر گذاشته باشند. به من می گویند، مگر خون فرزند تو از دیگر بچه های این سرزمین رنگین تر است؟

اولا که آن روز که بنا به برداشت خود درباره سرنوشت این کشور و همه بچه هایش حرف زدم، به من گفتند به شما چه مربوط! کسی نگفت درست گفتی! گفتند چه کاره ای که حرف می زنی؟ غافل از این که من مادر همه ی بچه های این آب و خاک هستم.

من آن همه زجر را در دوان ستم تحمل کردم که بچه های من، “همه بچه های من” آزاد باشند، نه دربند. در همه فراز و نشیب انقلاب، دفاع مقدس و سازندگی و روزگار پس از آن، برای همه ی بچه هایم مادری استوار و مقاوم بودم، اما امروز کمر آن مادر خمیده است.

آنها که پیش از این به من می گفتند “تو چه کاره ایی”، امروز حق ندارند که عاطفه ام به فرزندم را به بهانه بچه های این سرزمین سرزنش کنند. آنها آنقدر دنیا را سیاه و سفید دیده اند که دچار کور رنگی شده اند. مگر آنها رنگ خون شهدا را هنوز به یاد دارند که با میراث آنها چنین می کنند؟ مگر آنها رنگ خون دیگر بچه ها را می بینند که …

آنها حتی نمی دانند، یا نمی خواهند یا چشم خود فرو بسته اند که معنی مادر را بفهمند. من یک مادرم، مثل همه مادران داغدار دیگر. صدای من صدای همه ی آنها ست و همه فرزندان در بند مانند مهدی و فائزه.

اگر درد آنها را با همه وجودم حس نمی کردم، امروز این همه نگران مهدی نبودم. هرگاه به یاد او می افتم، با خود می گویم، آنچه بر سر دیگران آمد، آیا بر سر فرزندم هم خواهد آمد درون جانم آتش می گیرد، همان طور که چندی است این سوز رهایم نمی کند.

از من می پرسند، باز هم کوس رسوایی این و آن بر بام ها انداخته ای! هشدارم می دهند، چیزی نگو که اجانب سوء استفاده کنند. و من برآنم که به همه ی این پرسش ها پاسخ دهم. بازهم از همه بچه های سرزمینم سخن خواهم گفت

برگرفته از : ایران گلوبال

نوشته شده توسط : اقبال اقبالی

14 نظر برای “پاسخ “خدا” به نامه عفت مرعشی همسر ؛ هاشمی رفسنجانی

  1. اقبال عزیز، از روزی که نامه همسر رفسنجانی را خواندم از شدت خشم به خود میپیچیدم که این جماعت تا چه حد بیشرم هستند که بعد از 33 سال قتل جوانان بیگناه مردم و غارت مملکت به خود اجازه میدهند خود را اینچنین مزورانه مادر همه جوانان ایران بنامند. آخر آن وقتی که بچه های مردم را بدون محاکمه به جوخه های عادام مبسپردند اینها کجا بودند. جز اینکه فرزندان رفسنجانی مثل سایر آخوندزاده ها در همان سالها در کشورهای غربی مشغول ادامه تحصیل بودند؟
    از راه دور دستت را به گرمی میفشارم! دست مریزاد…

  2. از جماعت آخوند پر رو تر و وقیح تر پیدا نمی‌شه، به امید روزی که آخوندی در ایران نبینیم

  3. ایران من
    آیا ضحاک در بند است؟!
    در عصری که اندیشه¬ی فرزندانت قربانی اژدهای ضحاک صفتانی است که جزخدای زر و زور خویش نمی¬شناسند
    ای سرافراز روزگاران کهن، آیا آزادی؟
    در هنگامه¬ای که دخترکانت چون کنیزکان حرمسرای نرینه¬های عرب قصه¬های هزارو یک شب را به مرور نشسته¬اند و پسرکانت چون غلامان حلقه به گوش در وادی رنج گنج می¬کاوند.
    کدامین را در باور خویش بگنجانم؟
    سیه جامه¬گانی را که تا ابدیت بسوگت نشسته¬اند یا سرخ جامه¬گانی را که در آرزوی رهاییت خوشتن آراسته و یا سپید جامه¬گانی که مرگ را زندگانی می¬کنند در رخت مرگ!
    سرزمین من!
    با گل¬های پژمرده¬ات چه خواهی کرد بعد از کوچ پرندگان غزل خوان، ای گلستان خارزار گشته از ستم روزگاران، ایران من!
    کجایند آن هزاران سال خفتگان در غفلت
    نه، نگو افسانه¬اند، ضحاک افسانه نبود
    من بوی ضحاک را از زیر لایه¬های ستم و صدایش را از میان زنجیرهای زور شنیده¬ام
    و از پس صورتک¬های دروغین ضحاک را دیده¬ام
    نه، ضحاک افسانه نیست تمثیلی است از مردان عرب پارسی گوی
    و فرود آمده از بلندای دماوند، و نه ماری بر شانه که اژدهایی در آستبن دارد و تو را با چوبِ هدایتی در دست خواهد فریفت
    ایران من به کدامین فریاد به کدام ضجه¬ی جگرسوز به کدامین تازیانه¬ی ستم بر می¬خیزند آن مردان، نه مردمان هزارسال خفته در خواب غفلت؟!
    کدامین خواب خوش را به تعبیر نشسته¬اند که لب فرو بسته در روزگاران چوب و چماق آینده¬ای زرین را چشم در راهند
    هنوز بوی خون می¬شنوم از کیان بر باد رفته¬ات و جای تازیانه را بر گرده¬ام حس می¬کنم
    و از آن بیشتر له می¬شوم در زیر تاخت و تاز مغولان و هنوز طعم حقارت را می¬چشم از جاهلیت عربی که تن به بت می¬سائید در روزگار یگانه پرستیم
    مگر نه اینکه دین محمد را پذیرفته¬ام نه به فخر خویشی، نه به طمع هم کیشی، نه به زور شمشیر و نه از روی تزویر که با فطرت حق جویم
    چرا که پیشتر تقوای محمد را در اندیشه زرتشت آموخته بودم
    چرا رهایم نمی¬کنند
    چرا به خویشم نمی¬گذارند. مرا رمق نمانده در این تاریخ پر نشیب.

  4. عفت خانم خواب دیدی خیریه آن روزهائی که بچه های این ملت بخاطر فقط یک اعلامیه تیرباران میشدن کجا بودین چرا صداتون در نیومد تازه بچه های اون زمان وحتی بچه های زندانی آلان به چه دلیلی زندانین و اعدام میشن بچه های شما به چه دلیل بچه هائی که 35 سال دزدین و چپاول کردن وغارت کردن هنوز چندتن طلائی که مفرغ اعلام کردن از یادمان نرفته پس دزدان را با آزاد اندیشان و مبارزان یکی ندان شما مادرید قبول ولی مادر جوانان بی گناه و آزاد اندش هرگز

  5. In bi namosa chi mikhan az jone mardom.In bi sharaf ta alan chera khafe khon gerefte bod.ye alame javon koshte shodan khanom taze delesh vase bachehash misozeee.

  6. میشه روزی بیاد تک تک این جنایتکاران محاکمه شوند… ولی نه جماعت آخوند و سید های عرب زاده ایرانی بی عار و دورو هستند به محض هرگونه تغییری طرفدار جناح حاکم می شوند

  7. واقعا که حرف همه ایرانیان پاک نهاد را زدی . درود بر غیرتت . این ها با برنامه ریزی می خواهند سالهای مزدوری و قتل و غارت ایران زمین را با زندانی کردن نمایشی و البته داوطلبانه فرزندان خود دوباره مردم فریبی کنند .

بیان دیدگاه